نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن های دور می ترسم


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:43 | |







این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل برارزشت نیست

انقدر بی ارزشی که خیلی ها اندازه ی تو هستند


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:43 | |







 کاش می دانستی و می فهمیدی که برای داشتنت....... دلی را به دریا زدم
که از آب واهــــــــمه داشت


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:42 | |







به نیوتن بگویید

 هر عملی را عکس العملی نیست!

 اگر بود

 اینهمه عاشقانه های من

 بی جواب نمی ماند!


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:42 | |







من از عشق گفتم

تو مدل ماشینم راپرسیدی

من از محبت گفتم

تومحل زندگیم راپرسیدی

من ازدوست داشتن گفتم

تووضعیت خساب بانکیم راجویاشدی

من از ارزش ها گفتم ارزش هایی که قیمت ندارد...

توقیمت ارزش هارابااهن و کاغذ برابر کردی


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:42 | |







دوم دبیرستان بود مدرسه که تعطیل میشدهرروز یه پسره ای رو میدیدم خیلی ازش خوشم میومد هم سن خودم بود تااینکه یروز به دوستم شماره دادناراحت شدم اما به روخودم نیاوردم یه مدت بادوستم دوست بود چون دوستم گوشی نداشت من رابطشون بودم بعد از یه مدت بم گفت که بهم علاقه داره وبادوستم میخوادبهم بزنه بااینکه خیلی خوشحال شدم اما بش گفتم اون از من خیلی بهتره امااون باهاش بهم زدوبامن دوست شد نوزدهم بهمن تولدش بود واسش یه اودکلن خریدم باهم رفتیم بیرون کادوشوبش دادمو گفتم تولدت مبارک اونم بغلم کردوگفت مرسی عزیزم اون شب تموم شد روز بعدش بهم گفت یچیزی هست که ازم پنهان کرده کفتم بگوگفت اگه بفهمی ازم زده میشی گفتم نه بگواونم گفت که کلیه هاش داره ازکارمیوفته اولش باورم نشد گفت بعده امتحانای خردادبایدعمل کنه ونمیخوادبش وابسته بشم چون شاید...اشک توچشمام جمع شده بود قسمش میدادم که بگه داره شوخی میکنه امااون گفت نه دارم جدی میگم بش گفتم من تااخرش باهات هستم ومطمئن باش بدون تو نمیتونم زندگی کنم میخواست به بهانه های مختلف ازم جدابشه اما من نزاشتم چون تنها عشقم بودسه روزمونده بود به ولنتاین واسش یه خرس خریدم شبی که باهم قرار داشتیم بارون گرفت دوتامون خیس اب شده بودیم خیلی رمانتیک بود کادوشوبش دادم اونم واسه من یه خرس گرفته بودبغلش کردم زیربارون همونجورکه ابراگریه میکردن گریه کردم وگفتم توروخداتنهام نزار نگاه کردتوچشمام وگفت من ارزش ندارم گفتم واسه من خیلی باارزشی سفت منوگرفت تواغوش گرمشو بوسیدم اون شبم تموم شد یه مدتی باهم بودیم اخرش به یه بهانه تونست که منوازخودش جداکنه بهم گفت که دوستتودوست دارمودیگه نمیخوام باهات باشم بش زنگ زدم پشت تلفن فقط گریه میکردم اون قطع کرد دوباره زنگ زدم گفتم وقتی واست مهم نیستم پس گریه کردنم چه اهمیتی داره؟!جواب ندادگفتم اخه چرایه دفعه...بازم جواب نداد... این داستان من نیستا


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:41 | |







 

love is like war
Easy to start
……

Difficult to end
……

Impossible to forget
……

عشق مانند جنگ است

شروع آن آسانه

خاتمه دادن به آن مشکله

فراموش کردنش غیر ممکنه

 

The spaces between your fingers were created so that another’s could fill them in.
فاصله بین انگشتان برای این ایجاد شده است که انگشتان فرد دیگری آن فاصله را پر کن


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:40 | |







پرسیدند

پرسیدند : دوستش داری ؟ گفتم : دنیای من است گفتند : دوستت دارد ؟ گفتم : تنها سوال من است   . . . گاهی هیچ کس را نداشته باشی بهتر است داشتن ِ بعضی ...


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:39 | |







چشم

if you look into my eyes

اگر در چشمانم بنگری


You will see, All the lies you once told me
.

خواهی دید تمام دروغ هایی که به من گفتی

If you look into my eyes,You will see,All the pain that you left me

اگر در چشمانم بنگری خواهی دید تمام رنج هایی که تو به من دادی

If you look into my eyes,You can still see,All the Love that is still in me

اگر در چشمانم بنگری خواهی دید تمام عشقی که هنوز در من وجود دارد(نسبت به تو)

After all the things you said,After all the things that you did,After all the Promises that you made

بعد از تمام چیزهایی که گفتی وبعد از تمام کارهایی که انجام دادی و بعد از تمام قول هایی که دادی.

You never Looked into my eyes!

تو هیچ وقت در چشمانم ننگریستی!


[+] نوشته شده توسط farahmand در 20:35 | |







داستانهای عبرت انگیز

من خیلی خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!!


[+] نوشته شده توسط farahmand در 19:7 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد