نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





داستانهای عبرت انگیز


دختر و پیرمرد
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
-
غمگینی؟
-
نه .
-
مطمئنی ؟
-
نه .
-
چرا گریه می کنی ؟
-
دوستام منو دوست ندارن .
-
چرا ؟
-
جون قشنگ نیستم .
-
قبلا اینو به تو گفتن ؟
-
نه .
-
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
-
راست می گی ؟
-
از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!


[+] نوشته شده توسط farahmand در 21:22 | |







دختر نابینا و معشوقه اش

 

داستان, داستان کوتاه, داستان زیبا

 

 

 

دختری بود نابینا

که از خودش تنفر داشت

 

که از تمام دنیا تنفر داشت

و فقط یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را

 

و با او چنین گفته بود

 

« اگر روزی قادر به دیدن باشم

حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم

عروس حجله گاه تو خواهم شد »

 

***

 

و چنین شد که آمد آن روزی

که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را

رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را

و نفرت از روانش رخت بر بست

 

***

 

دلداده به دیدنش آمد

و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن

ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

 

***

 

دختر برخود بلرزید

و به زمزمه با خود گفت :

 

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

 

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد:

قادر به همسری با او نیست

 

***

 

دلداده رو به دیگر سو کرد

که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »


[+] نوشته شده توسط farahmand در 21:19 | |







روتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر

 

داستان داستانک

 

مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت:

 

«یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!»

 

 برادران با خوشحالی نگهداری از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتی پدر مُرد. شبی پسر در خواب دید که به او می گویند در فلان جا، صد دینار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خیر و برکتی نیست.

 

پسر سراغ پول ها نرفت. دو شب بعد هم همان خواب ها تکرار شد تا آنکه در شب سوم خواب دید که می گویند، در فلان مکان یک درهم است. آن را بردار که پُرخیر و برکت است!پسر صبح از خواب برخاست و همان جایی که خواب دیده بود، رفت و یک درهم را برداشت.

 

در راه با آن دو ماهی خرید. هنگامی که شکم آنها را پاره کرد، در شکم هر کدام یک دُر یافت. یکی از دُرها را به درگاه سلطان برد و پادشاه که از آن خوشش آمده بود، پول زیادی به پسر داد و گفت: «اگر لنگه دیگر آن را بیاوری، پول بیشتری می گیری.پسر دُر دیگر را نیز به قصر شاه برد و سلطان با دیدن دُر به وعده اش عمل کرد و پسر به برکت احترام به پدرش از ثروتمندترین مردان روزگار شد.


[+] نوشته شده توسط farahmand در 21:17 | |







:( نامردا /!!

 

داستان كوتاهيه ( بخونيد )
http://uploadtak.com/images/g145_10.jpg

پسره به دختری که باهاش دوست بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن، برو تو حموم و موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن و. . .
این آخری که رفت حموم ، دیدن خیلی دیر کرد ، نه یک ساعت نه دو ساعت ، موند تو حموم...

 

 

رفتن تو حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :

 

 

:

نامردا خواهرم بود . . .

 


[+] نوشته شده توسط farahmand در 18:50 | |







عاشق تو بودن واسم افتخاره


[+] نوشته شده توسط farahmand در 18:47 | |







هنوزم فراموشت نکرده ام + دلتنگی + تنها مانده ام

http://uploadtak.com/images/y2536_.jpg


هنوز هم فراموشت نـکرده ام بـا این که فراموش شده ام

هنوز هم صدایت را می شنوم بـا اینکه صــدایم نـکرده ای

هنوز هم همه جا می بینمت با اینکه به دیدنم نیامده ای

هنوز هم با عشـق تو پا برجـام بـا اینکه خـودت را زیــر پا عــشق دیــگری شــکسـته ای

هنوز هم همان طور مقدس دوست دارم با اینکه زندگی خود را داری به تباهی می کشانی

هنوز هم چشمانی به اشتیاق نگاهت منتظرند با اینکه چشم برچشم دیگری دوخته ای

هنوز هم دلواپس دلنگرانی های توام با اینکه از همه آدمها بریده ای

به هزاران شادی نفروشم غم پنهان  تو را


http://uploadtak.com/images/q36_.jpg


یادمه وقتی کنارم نبودی بهت می گفتم ای کاش کنارم بودی

بهم میگفتی من کنارتم ولی تو منو نمیبینی

بهم میگفـتی دســـتام تــوی دسـتت هســت


بهم میگفتی دســـتات چـــرا اینقــدر ســـــرده

میگفتی با گرمای دستم سردی دست تو از بین میره

اون موقع خوب بـا این حرفات یادم میرفت که ازم دوری

 

فکر میکردم واقعا کنارمی

ولی

الان که تو توی اون دنیایی و من روی زمین تنها


واقعا احساس میکنم که ازم دوری

واقعا احساس میکنم که تــنــهــام

چون دیگـه نیســـتی که بـا حرفـات آرومم کنــی

 

http://uploadtak.com/images/t5769_.jpg


هیــچـــوقـت فـکـــر نــمیــکردم بــــه جــــرم عـــــاشـــقــی ایـــنــگــونــه مجــــازات شــــوم


دیــگر کســـی بـــه ســـراغـــم نــخـــواهد آمــــد قـــلـبم شـتـابان مـیــزتـد شــمــارش

 

معکوس برای انفجار در سینه ام و من تنهایی خود را در آغوش میکشم

 

تـــــنــــــــهـــــا مــــــــانــــــــده ام

 

زل زدم ، خــیـره شــدم ، پــلــک زدم ، مــحـو شــدم

 

یــــــــــک نــــــــــفــــــــــــر عشــــــــــــــــــق مــــــــــرا در دلـــــــــــش آغـــــــاز نــــــــــکـــرد


[+] نوشته شده توسط farahmand در 18:45 | |







ميروم

http://www.axgig.com/images/74525320175958225338.jpg


. . . دیگر از این شهر . . .


. . . میخواهم سفر کنم . . .


. . . چمدانم را بسته ام . . .


. . . اگر خدا بخواهد امروز میروم . . .


. . . نشسته ام منتظر قطار . . .


. . . اما نه در ایستگاه . . .


. . . روی ریل قطار . . .


[+] نوشته شده توسط farahmand در 18:44 | |







دلــــــم گرفته

http://gallery.avazak.ir/albums/userpics/10001/normal_Avazak_ir-Love%20%2810370%29.jpg


دلــم گرفــتـه از آدمــايــي كــه ميــگن :


دوست دارم امــا مــعــنـيشـو نـمـيدونـن


از آدمـايــي كــه مـيـخـوايـن مــال اونـا بـاشـي امــا خـودشـون مــال تـو نـيستـن


از اونـايي كـه زيـر بـارون برات ميميرن و وقـتـي آفـتـاب مـيشـه


همــه چـيز از يـادشــون م


[+] نوشته شده توسط farahmand در 18:43 | |







:( نامردا /!!

 

 
داستان كوتاهيه ( بخونيد )
http://uploadtak.com/images/g145_10.jpg

پسره به دختری که باهاش دوست بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن، برو تو حموم و موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن و. . .
این آخری که رفت حموم ، دیدن خیلی دیر کرد ، نه یک ساعت نه دو ساعت ، موند تو حموم...

 

رفتن تو حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :

 

:

 

 

نامردا خواهرم بود . . .

 


[+] نوشته شده توسط farahmand در 18:42 | |







عاشق تو بودن واسم افتخاره

http://uploadtak.com/images/d4242_12.jpg


 

می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

 

 

 

 در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

 

 

   می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

 

 

   هر وقت دلم هوای تو را کرد

 

 

   عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

 

 

   می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

 

 

که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند

 

 

دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

 

 

می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

 

 

پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

 

عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند

 

♥ دوستت دارم نفسم

 


[+] نوشته شده توسط farahmand در 18:42 | |



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 9 صفحه بعد